حامد بهرامی_ مریوان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

میر کریمی در این فیلم سعی در بیان ویژگی‌های دو نسل قدیم و جدید ( پدر به عنوان متخصص مغز و اعصاب و نماد جریان مدرنیته ) و ( فرزند بیمار او به عنوان جریان پست‌مدرن ) دارد که پدر غرق در تجدد و صنعت و علم‌گرایی محض قادر به درک پشت پرده‌ی هستی نمی‌باشد و نیازی به مفاهیم معنوی ندارد اما فرزند و دوستان او و حتی خانم دکتر کاروانسرای مصر به عنوان نسل جدید فعال، پویا، آزاد و رها ، دانش پژوه و در عین حال معنویت طلب در تقابل با دوران علم گرایی معنویت ستیز قرار می‌گیرند.

هرچند که معنویت درونی فیلم بسی فراتر از یک جلوه‌ی دینی می‌باشد و گویا تمام هستی و کاینات و حتی عشق را در بر می‌گیرد و از طریق این امور است که ما را به مبداء هستی و عشق به خدا می‌رساند.

دکتر ( پدر ) که حجاب علم محض چشم‌های او را پوشانده‌است و خود را قادر به هر چیزی می‌داند و دیگران را غرق در خرافات می‌بیند و آنها را به سخره می‌گیرد اکنون در برابر بیماری پسر خود به زانو در می‌آید و علم خود را ناتوان‌تر از آن می‌بیند که پسر خود را یاری رساند . با این حال با غرور در برابر خدا قد علم می‌نماید و خانم دکتر و جامعه را بی‌خبرانی می‌نامد که از روی عجز و نیاز ، خدایی موهم در ذهن پرورده‌اند و سخن علم‌گرایان و کمونیست‌ها که «خدا مخلوق اذهان بیمار انسان‌های ضعیف است» را تکرار می‌نماید.خانم دکتر که چون استادش (آقای دکتر ) علم پزشکی آموخته اما خود را در پیوند با موجودی فراتر می‌بیند می‌گوید : " این پسرت نیست که به کمک احتیاج دارد ، این تویی که بیشتر از او نیازمند یاری هستی " البته باید گفت این پلان که فیلم را با پیش‌بینی سرانجام کار همراه می‌سازد موجب ضعف فیلم شده‌است .

صبح زود دکتر بدون همراه بردن راهنما و فقط با تکیه بر ماشین آخرین سیستم و موبایل و دوربین خود ( ظواهر مدرنیته ) برای رسیدن به پسر راهی بیابان می‌شود اما راه را اشتباه می‌رود و بدون بنزین در بیابان گیر می‌افتد و از این‌جا به بعد به او اجازه‌ی ترک‌تازی و فخر فروشی در حضور معشوق و در میان بیابان‌های معصوم و سرشاز از معنویت ( به قول فیلم ) داده نمی‌شود تا نشان دهد علم و صنعت بدون راهنما از ترکستان سر بیرون خواهد آورد.

موبایلش آنتن نمی‌دهد به کوه ( نماد نزدیکی به اسمان ) پناه می‌برد بلکه سروشی بر او فرود آید و در اوج راه نجاتی بیابد.اما او باید فرو افتد. پس از راه‌پیمایی بسیار خسته و ناامید به آغوش ماشینش ( نماد برتری قرن صنعت و قرن بیستم ) باز می‌گردد در آن‌جا به خواب( غفلت ) فرو می‌رود .

در حالی که در مغز پسرش تومورهای سرطانی رشد کرده‌اند این‌جا خود دکتر و ماشینش، تومورقلب این بیابان شده‌اند و سربازان صحرا ( طوفان ) ماشینش را محاصره نموده واو را در زیر شن‌های ریز و کوچک بیابان مدفون می‌سازند.

دکتر از خواب می‌پرد و بدون آب و هیچ ارتباطی با خارج ، خود را در زیر خروارها شن گرفتار می‌بیند.هراسان می‌ماند . آخرین روشنایی لامپ نیز به خاموشی می‌گراید .اکسیژن داخل ماشین رو به اتمام است وسینه‌اش در هم فشرده می‌شود ( اینجا از یک مفهوم قرانی استفاده برده است که: آنانی که از خدا دوری خواهند گزید سینه‌هایشان درهم فشرده خواهد شد ) او که حال نفس‌های آخر را به سختی می‌کشد برای رهایی از تاریکی دوربین فیلم‌برداری خود را روشن می‌سازد تا زندگیش را در چند لحظه مرور نماید ( هرچند فیلم دچار ضعف می‌شود و باور پذیری فیلم را پایین می‌آورد و نادیده‌اش خواهیم گرفت اما می‌خواهد بگوید:)که زندگی همین چند تصویر شتابان است و بس.

در حالی که دیگر ناامید شده و از زندگی دست شسته است صدای پسر بیمار و دوستان او را می‌شنود. شن‌ها کنار زده می‌شوند سقف ماشین باز می‌شود دست پسر برای نجات پدر نازل می‌شود و گویی نماینده‌ای از آسمان او را بالا می‌کشد. وحال پیش‌گویی خانم دکتر در نیاز بیشتر استاد ( پدر ) به یاری تحقق می‌یابد.

پسر ( سامان ) که محور اصلی و گره‌ساز فیلم است جز در آخرین پلان فیلم ( آن هم فقط نصفی از دستش ) حضور نمی‌یابد ( از قوت‌های فیلم و نوآوری‌های کارگردان) .صدایش را می‌شنویم و محوریتش را درک می‌کنیم اما ناپیدا است تا کارگردان بتواند در سه محور مجزا و در عین‌حال در هم تنیده مضمون ( خیلی دور خیلی نزدیک)ش را بپروراند.

1- خدایی که بسیار به ما نزدیک است اما چه دور و ناپیدا به نظر می‌رسد.

2- ستارگانی که ما نزدیک به خود تصورشان می‌نماییم از ما بسی دورند.

3- فرزندی که دکتر او را بسیار دور از خود تصور می‌نماید این‌گونه به او نزدیک و نجات‌گرش خواهد شد.

زیبایی، نوآوری و انسجام فیلم چنان خواهد کرد که بخشی از کاستی‌ها و ضعف‌های فیلم و در جاهایی گاه هم‌سویی و نزدیکی به فیلم‌های دیگر را نادیده گرفته و به فراموشی بسپاریم.